محمدرضا بذری

پلکت میان معرکه شمشیر می‌کشد

3373
16
پلکت میان معرکه شمشیر می‌کشد
چشم تو طرح حمله‌ی یک شیر می‌کشد

حتی علی که جوشن او پشت هم نداشت
می‌گفت در پناه تو شمشیر می‌کشد

خورشید رزم‌های تو در خیبر و احد
خطی به قصّه‌های اساطیر می‌کشد

دندان تو شکست ولی بازهم کسی
از سینه‌ی تو نعره‌ی تکبیر می‌کشد

کمتر به کار شستن این زخم‌ها نشین
انگار قلب دختر تو تیر می‌کشد

تسبیح می‌شوی و دلت شوق و شور را
چون دانه‌های نور به زنجیر می‌کشد

تو مظهر تمام صفات خدا شدی
شایان سجده و صلوات و دعا شدی

ارزانی کمال تو قلب سلیم بود
مستی هر پیامبر از این شمیم بود

آنجا که شرح خلقت آدم نوشته شد
وصف تو در کتاب به خلق عظیم بود

مردی به نام احمد از این راه می‌رسد
این حادثه نوشته‌ی عهد قدیم بود

کوری چشم ظلمت شبراهه مثل نور
تنها نگاه آینه‌ات مستقیم بود

فرعون نفس ساحر ما را چه خوش گرفت
محو عصای معجزه‌ی تو کلیم بود

آن فصل فصل هجرت دو یا کریم بود
پر زد خدیجه همچو ابوطالب از حرم

این زخم‌ها به سینه‌ی تو غالب آمده
دشوارتر ز شعب ابی‌طالب آمده

خورشیدی است جلوه‌ی هفت آسمان تو
توحیدی است سیره‌ی پیشینیان تو

آن عرشیان که سجده به آدم نموده‌اند
بوسیده‌اند با صلوات آستان تو

با آنکه صبر نوح به نفرین گشود لب
غیر از دعا نخواست به امّت زبان تو

جدّت اگرچه لایق وصف خلیل شد
شد واژه‌ی حبیب سزاوار جان تو

بر اسب باد بود سلیمان ولی نداشت
تیری که داشت لیله الاسری کمان تو

موسی اگر برای تکلم به طور رفت
شد آسمان هفتم حق میزبان تو

با گردباد، خاک اگر آسمان رود
کی می‌رسد به پله‌ای از نردبان تو

نورت چو آفتاب در آفاق جلوه می‌کند
در سینه‌ات مکارم اخلاق جلوه می‌کند

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش