شورشی است در جانم، غرق گریه خندانم

شورشی است در جانم، غرق گریه خندانم

[ حاج محمود کریمی ]
شورشیست در جانم، غرق گریه خندانم
نغمه‌ی طربناکم، از عزا گریزانم
پای سفره‌ی شور عشق جانِ جانانم

همره رفیقانم، همدلان همراهم
همدلان همخونم، همدلان هم کیشم
همدلان همخوانم

سرسپرده مهمانم، شعله‌ایست در حالم
از کسی نمی‌نالم، فارق از همه عالم

مست نرگس نرجس، محو شاه خوبانم
بی‌دلانه می‌خوانم

ای جانا ای جانا ای جانا...

دل بریدن از دلبر، دل گرفتن از این در
جان ساقی کوثر، قدر یک نفس هرگز
دل به دیگری دادن، غیر دوست نتوانم

ای جانا ای جانا ای جانا...

گرچه از فراق او، چشم پر نمی‌ دارم
با غمش غمی دارم، دم به دم دمی دارم
مثل زلف پر پیچش، حال در همی دارم

ساکن خراباتم، پای چشم او ماتم
او کریم بالذات و، من فقیر بالذاتم
در هوای دیدارش، به چه عالمی دارم

ای جانا ای جانا ای جانا...

وقف راه او کردم، دیده و دل و جانم
بیدلم جنون دارم، عشق و عاشقی کارم

بیش از همه مست، شعر و شاعری‌های
نیمه‌های شعبانم

گرچه خواب و مخمورم، گرچه تارم و کورم
گرچه خارم و دورم، گرچه زار و مهجورم

با بلاش محشورم
غرق در یم نورم، روشنم به انوار حضرت صنم جانم

ای جانا ای جانا ای جانا...

باز مرغ ذوق من، پر زد و زبان آمد
دور عاشقان آمد، یار از آسمان آمد

عشق دل سِتان آمد، ماه مهربان آمد
لطف بی‌کران آمد، شاه انس و جان آمد

وارث یلان آمد، کف بزن که جان آمد
صاحب الزمان آمد

از کرامت مهرش، بوده که مسلمانم
مونس دل نرگس، ماه کامل نرگس

نور منزل نرگس، شمع محفل نرگس
کل حاصل نرگس

دلبر پری روها، در قُمات زیبایی
از پر پری روها، آمده گل نرگس
کو کسی که بتواند، جمله‌ای سخن راند در فضائل نرگس

هرکه را که می‌بینم، در مقام این خاتون
گفته سخت حیرانم، درد و غم فراری شد

فیض تازه جاری شد، صبح آرزو آمد
حالمان بهاری شد

فصل عیش و نوش آمد، نوبت خروش آمد
خُم می، به جوش آمد

(اَینَ کُنتَ یا ساقی، تا ابد دَمت باقی
می بده به مشتاقی، وقت میگساری شد)۲

از نظر مبر یارا، این غلام رسوا را
چشم مست شهلا را، رو به این طرف چرخان
تا که جان بگیرم جان، چون که از خمارانم

ای جانا ای جانا ای جانا...

ای جانا ای جانا، آمدی مولانا
و لَهُ الشُکرُ عَلی ما اَولانا...

فی وجود ذیجودت، کائنات می‌ریزد
کهکشان که می‌پاشد، ممکنات می‌ریزد

بی کسیِ تو حاشا، غربت شما کَلا
پس اشاره‌ای فرما، تا که بنگری جانا

چاکرت چه بی پروا، سر به پات می‌بازد
خون به پات می‌ریزد

ای جانا ای جانا ای جانا...

(شعر پر در آورده، شور دیگر آورده
تاب رفته از دست و، قافیه سر آورده)۲

حرف شاعرانه نیست، در میان این مجلس
وحی تازه می‌بارد، دل نموده این را حس

فاطمه سرِ نرجس، هم طبق طبق مریم
هم سبد سبد نرگس، شاخه شاخه‌ی یاس و

دسته دسته‌ی ریحان، غنچه غنچه‌ی لاله
هم نبات می‌ریزد

این چه بارش شوریست، در دلم نمی‌دانم
نعره می‌کشم یاهو، آی دلبر مه رو
کشت حسرتت ما را، ماه سلسله گیسو

ای غزال چشمانت، وام داده بر آهو
عاشقت روانی شد، قامتش کمانی شد

دلبر کمان ابرو، دلبر محمد رو
دلبر محمد خو، دلبر محمد بو

یا نقاب را جانا، از رُخَت بزن یکسو
یا بده دگر رخصت، تا فدا کنم جانم

ای حقیقت آدم، استغاثه‌های نوح
ای سلام ابراهیم، نذر جانِ اسماعیل

لحن قدسی داوود، ای قداست مریم
ای نجابت عیسی، ای تبسم نرجس
ای تجسم زهرا، ای تکلم حیدر...

ای جانا ای جانا ای جانا...

ای جانا ای جانا، آمدی مولانا
و لَهُ الشُکرُ عَلی ما اَولانا...

ای ترحم طاها، ای نشان بخشایش
آسمان بخشایش، کی به گوش جان آید
نغمه‌ی جهانگیرت، ای اذان بخشایش

ای جانا ای جانا ای جانا...

هر کجا که بویی، از دست مهربانت هست
هست جان من آنجا، آستان بخشایش

کی شود که رو در رو، با تو حرف خود گویم
دست پاک تو بوسم، عطر ناب تو بویم

از دمت مدد جویم، با شما چنین گویم
ای فدای دستانت، ای فدای چشمانت

از تو چاره می‌خواهم، من ستاره می‌خواهم
بازمانده‌ام آقا، استخاره می‌خواهم
جان من به قربانت، ای تمام قرآنم

ای جانا ای جانا، آمدی مولانا
و لَهُ الشُکرُ عَلی ما اَولانا

نظرات

امید مجیریامید مجیری

چه شعر عالی