عاشقی صاف و سادهام آقا دل به عشقِ تو دادهام آقا من ز تو اندکی طلب کردم داده ای تو زیادهام آقا اختیارم به دست چشمانت پیش تو بی ارادهام آقا مستِ ذکر شریف تو هستم فارغ از جام و بادهام آقا بی شما میخورم زمین اما با شما ایستادهام آقا ای فدای نگاهِ محترمت همهی خانوادهام آقا ای امام زمان من آقا صاحب بی نشان من آقا... ای که از حال ما خبر داری بر دلِ خستگان، نظر داری حضرتِ فارس الحجاز، شما تاجِ شاهنشهی به سر داری ای گرفتارِ تو دلاراها خلعتِ دلبری به بر داری چشم در راه تو نشسته زمین میل برگشت از سفر داری؟ بهر شامِ سیاه ما آقا در نگاهِ خودت سحر داری کی شود از جمال زیبایت یابن الزهرا، نقاب برداری؟ در شبِ گیسوانِ موّاجت روی زیباتر از قمر داری مرد این روزگار، تنهاگرد تو نشان از غم پدر داری در حوالیِ ناحیه، هر روز صبح و شب دیدگان تر داری ای امام زمان من آقا صاحب بی نشان من آقا... از شهیدان تو جدا ماندم بی لیاقت منم، که جا ماندم عدهای رفتهاند بالاها آه از بخت بد، کجا ماندم من چه شبها که تا سحر تنها حرم مشهد الرضا ماندم کاروان رفته و فقط حالا من حوالیه کربلا ماندم به همه گفتم امید دلم دلخوشم نوکر شما ماندم تشنهام تشنهی وصال شما بین دریای غصهها ماندم نامه کوتاه میکنم با اشک بی لیاقت منم که جا ماندم ای امام زمان من آقا صاحب بی نشان من آقا...