دگر ای دوست مرا در حرمت

دگر ای دوست مرا در حرمت

[ حسن حسینخانی ]
دگر ای دوست مرا در حرمت محرم کن
رفتم از دست، نگاهی به دل ما‌هم کن

یا بیا جانب قبله بکشان پای مرا
یا به احوال دلم فکر کمی مرحم کن

من زمین‌گیر شدم باز قدم پیش گذار
الطفاتی کن و این فاصله‌ها را کم کن

گریه از اول خلقت شده ارثیه‌ی ما
فکر چشمان پر از اشک بنی آدم کن

دگر این نوکر تو گریه کن سابق نیست
پای بر دیده نه و چشم مرا زمزم کن

می‌رسد بوی تو اما خبری نیست ز تو
یوسفا چاره‌ی این شام پر از ماتم کن

دست و پا می‌زنم از دور نگاهم بکنید
گوشه چشمی به من و ناله‌ی پر دردم کن

به علمدار قسم پای رکابت هستم
شانه‌ی گرم مرا تکیه‌گه پرچم کن

همچنان ام‌بنین سوز و نوا دارم من
هوس یک سحر کرب‌ُبلا دارم من

**************

(سال‌ها منتظر سیصد و اندی مرد است) ۲
آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

کاروان سفرش مال همه جا دارد
تا که جا هست چرا گرد و غبارش باشیم

اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید
به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

نظرات