
دلبرِ گیسو پریشانم پریشانم نکن زیر حجم سنگباران بوسهبارانم نکن چشم تارم خیمه زد بر گودیِ زیر گلوت در میان خیمه و گودال حیرانم نکن غیرتیهای حرم رفتند تو ماندی فقط جانِ زهرا مادرت، درگیرِ بحرانم نکن از قفا دیدم تو را پشت سرت خوردم زمین شمر خنجر میکِشد برگرد ویرانم نکن من اسیر آن لباس پارهام از صبح زود با لباس پاره همراه اسیرانم نکن معجرم را سفت بستم پس تو دلواپس نباش میدوم دنبال سرنیزه پشیمانم نکن