داریم به دل گرمی
3754
27
- ذاکر: محمدحسین پویانفر
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت زهرا (س)
- سال: 1397
داریم به دل گرمی طوفان نجف را
داریم به لب مدحت سلطان نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شکر خدا نان نجف را
دل اول این شعر به ایوان نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جان نجف رفت
باید به در خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدن دستان شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیر خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبلهی قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نور شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر ازآن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهی باء ، نقطهی پیوند تو هستی
آئینهی قدّی خداوند تو هستی
چیزی به جز از نور خداوند نداری
سوگند که ای آینه مانند نداری
بانو چه شگفت است هبوطی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که تو داری
با تیغ به تو تکیه کند شیر خداوند
ای خطبهی تو غیرت شمشیر خداوند
از روز ازل هر تپشت یاد علی بود
نبضت ، ضربانت ، نفست ناد علی بود
این هشت فلک فاطمه آباد علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی برّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رایتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانب منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارشت ای ابر ، پر از لاله شد این باغ
از لطف نگاه تو چهل ساله شد این باغ
هر باد مخالف شده جوشن به تن ما
هر تیر توان داد به برخاستن ما
با ماست همیشه نفس بت شکن ما
در سایهی زهراست تمام وطن ما
صائب چه خوش آورد ز شرح جگر ما
آسایش منزل نبود در سفر ما
یکروز از این ظلم گران هیچ نماند
از دشمن اسلام نشان هیچ نماند
از آل فلان آل فلان هیچ نماند
از حسرت این پیر و جوان هیچ نماند
یک روز از این دل پر پرواز بسازیم
در خاک بقیع چارحرم باز بسازیم
گفتید که سرگرم پریشانی خویشم
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زگران جانی خویشم
دل بستهی یاران خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز به گوشند
لب تر بکنی پای شما مرگ بنوشند
شاعر : حسن لطفی
Mohjat.net
داریم به لب مدحت سلطان نجف را
داریم به سر شوق پریشان نجف را
خوردیم فقط شکر خدا نان نجف را
دل اول این شعر به ایوان نجف رفت
گفتیم همه فاطمه و جان نجف رفت
باید به در خانهی زهرا بنشینیم
تا لطف خدا را به تماشا بنشینیم
تا در خنک سایهی طوبی بنشینیم
تا ظِلّ قیامت همه بالا بنشینیم
بوسیدن دستان شما واجب عینی است
تعظیم تو بر شیر خدا واجب عینی است
دستی که زده بوسه پیمبر فقط این است
آن دخترکی که شده مادر فقط این است
کفوی که شده معنی حیدر فقط این است
یاسی که شده قبلهی قمصر فقط این است
خانم حرمی از تو در این سینه خدا ساخت
از نور شما یازده آئینه خدا ساخت
بالاتر ازآن خط که نوشتند تو هستی
مدحی که نخواندند و نگفتند تو هستی
با نقطهی باء ، نقطهی پیوند تو هستی
آئینهی قدّی خداوند تو هستی
چیزی به جز از نور خداوند نداری
سوگند که ای آینه مانند نداری
بانو چه شگفت است هبوطی که تو داری
قدر است چه قدری ملکوتی که تو داری
یا جمع جلال و جبروتی که تو داری
صد رشته قنات است قنوتی که تو داری
با تیغ به تو تکیه کند شیر خداوند
ای خطبهی تو غیرت شمشیر خداوند
از روز ازل هر تپشت یاد علی بود
نبضت ، ضربانت ، نفست ناد علی بود
این هشت فلک فاطمه آباد علی بود
خانم همهی حرفِ تو فریاد علی بود
از ریشهی آن چادر اگر ریشهی شیعه است
از خطبهی برّندهات اندیشهی شیعه است
در سینه اگر آتشی از شور تو داریم
در دست اگر رایتِ منصور تو داریم
ما چشم فقط جانب منشور تو داریم
دردیم چه غم ، نور علی نور تو داریم
از بارشت ای ابر ، پر از لاله شد این باغ
از لطف نگاه تو چهل ساله شد این باغ
هر باد مخالف شده جوشن به تن ما
هر تیر توان داد به برخاستن ما
با ماست همیشه نفس بت شکن ما
در سایهی زهراست تمام وطن ما
صائب چه خوش آورد ز شرح جگر ما
آسایش منزل نبود در سفر ما
یکروز از این ظلم گران هیچ نماند
از دشمن اسلام نشان هیچ نماند
از آل فلان آل فلان هیچ نماند
از حسرت این پیر و جوان هیچ نماند
یک روز از این دل پر پرواز بسازیم
در خاک بقیع چارحرم باز بسازیم
گفتید که سرگرم پریشانی خویشم
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
شرمندهی جانان زگران جانی خویشم
دل بستهی یاران خراسانی خویشم
یاران خراسانیات امروز به گوشند
لب تر بکنی پای شما مرگ بنوشند
شاعر : حسن لطفی
Mohjat.net
نظرات
نظری وجود ندارد !