دلِ تاریکِ من دارد به سوی ماه می‌آید
تبلیغات

دلِ تاریکِ من دارد به سوی ماه می‌آید

[ علی کرمی ]
دلِ تاریکِ من دارد به سوی ماه می‌آید  
فقیری لابه‌لای زائرانِ شاه می‌آید  

عجب حالِ خوشی دارم، امین‌الله می‌خوانم  
نشستم روبه‌رویت، «آمدم ای شاه» می‌خوانم  

بزرگِ کشورِ ما، آبرویِ مُلکِ ایرانی  
رعیّت دورِ تو جمعند، سلطانِ خراسانی  

سکوتم در هیاهو می‌دود دنبالِ لحنِ تو  
تویی فرزندِ موسی، کوهِ طور ماست صحنِ تو  

شب از وَالشَّمسِ رویِ تو به پستو می‌رود هر روز  
کنارِ گنبدت خورشید از رو می‌رود هر روز  

خودت شورِ جوانی را به من دادی سرِ پیری  
دلم را مثلِ کفشِ کهنه‌ای تحویل می‌گیری  

حواسِ پرتِ من را این سه شب غرقِ زیارت کن  
بیا ای ضامنِ آهو، گدایت را ضمانت کن  

کبوترزاده‌ام، دلواپسِ گندم شدم آقا  
منم طفلی که بینِ صحن‌هایت گم شدم آقا  

امن‌تر از حرمت نیست، همان بهتر که  
کودکِ گمشده در صحنِ تو پیدا نشود
 
*صد پسر گم بشود، دخترکی گم نشود  

همه‌جا پر شده، انگشترِ تو گم شده است  
تو خبردار شدی دخترِ تو گم شده است  

خسته بودم، به روی خاک کمی خوابم برد  
زجر از راه رسید و زد و بیدارم کرد  

لگدی زد که خدا قسمتِ کافر نکند *

دمِ فوّاره‌ها از مشکِ سقّا آب می‌نوشم  
لباسِ مشکیِ ماهِ عزا را با تو می‌پوشم  

*خدمتگزارِ خوب نبودم به درگهت  
خدمتگزارِ خوب نیاری به جای ما *

سپردی دستِ خادم‌ها سیاهی‌های پرچم را  
فقط دلشوره دارم، من نبینم محرّم را  

همین‌که ناله‌ی یَابْنَ‌الشَّبیبَت راه می‌افتد  
تصوّر می‌کنم از روی مرکب، شاه می‌افتد  
* * * *
کسی با چکمه قرآنِ خدا را پشت‌ورو می‌کرد  
و با خونِ خدا دستانِ خود را شست‌وشو می‌کرد  

به مقتل شد ولی با دستِ غرقِ خون نمی‌آمد  
نمی‌دانم چرا از مقتل بیرون نمی‌آمد  

مگر جانِ جهان را چند ساعت نیمه‌جان می‌خواست؟  
مگر یک سر جدا کردن چقدر آخر زمان می‌خواست؟  

* * * *  
اوّلین ضربه، کربلا لرزید  
دمِ گودال، مادری افتاد  

از حرم یه نگاه با خواهش  
به لب کند، خنجری افتاد  

دومین ضربه، شمر هم لرزید  
چکمه‌اش بر گَلو ترحّم کرد  

ناله‌ی «یا بُنَیَّ»‌ای آمد  
ناگهان دست‌وپای خود گم کرد  

سومین ضربه، لاله‌ای پژمرد  
لاله در چنگِ خار و خس افتاد  

آن‌قدر او نفس‌نفس می‌زد  
خنجری کُند از نفس افتاد  

چهارمین ضربه، پنجمین ضربه  
وضعِ حنجر وخیم‌تر می‌شد  

ششمین ضربه، هفتمین ضربه  
فاطمه داشت بی‌پسر می‌شد  

* * * *  
پا نکش به زمین ورنه می‌کُشیم  
یک نفس بکشه آرزو و دلخوشیم  

با عبا شده جمع تکه‌های تنت  
نامرتّب، علی‌جان چرا شده بدنت؟  

* * * *  
بر تمام اهل‌بیتِ خویش حسّاسی ولی  
جانِ زهرا، من شنیدم که به مادر بیشتر  

هر قدر گفت: دخترِ پیغمبرم نزن
اهلِ مدینه فاطمه را بیشتر زدند  

زهرا نبود آنکه بیفتد به روی خاک  

سیلی به روی همسرِ من بی‌هوا زدند  
این غم کجا برم که تو را مردها زدند؟  

آتیش با چه رویی گلبرگت رو جمع کرد؟  
یه جوری زدند که دستِ تو ورم کرد  

آن قلاف هر جا فرود آمد همان‌جا را شکست  

از تو سایه‌ای هست رو سرِ مستدامه  
اون‌که دست بلند کرد روتو، یه غلامه  

دلخوشیم، نفسی که می‌زنی شده  
قدّت دیگه مُنحَنی شده  

همه می‌گن قبرشو بکن  
همسرِ تو رفتنی شده

نظرات