خوب است بگشایند کمی بند نقابش تا اینکه عشیره دو قمر داشته باشد (اصلاً به زره فکر نکردهاست محال است قاسم به زره نیز نظر داشته باشد)۲ با دست تهی رفت و رجز خواند و بهم ریخت ای وای اگر تیغ دو سر داشته باشد با این هنر رزم عمو زیر لبی گفت: (باید علم این شیر پسر داشته باشد)۲ دل میبرد از خیمه و دل میبرد از قصد فرزند علی چند هنر داشته باشد باید که کرمخانه بسازند برایش باید که چنین خانه دو در داشته باشد حق بود بسازند ضریحش حسنی بود اما حرمی کاش پدر داشته باشد تصمیم حسین است هرآنچه حسنش گفت در نامهاش از روضهی کوچه حسنش گفت انگار خودت حلقهی ماتم شدهای تو دورت چه شلوغ است چقدر کم شدهای تو یکریز پر از روضهی بازی پسر من مانند علی مثل محرم شدهای تو رفتی و نگفتی به من سوخته، بابا رفتی و نگفتی که چرا خم شدهای تو؟ (بستم به سرت شال خودم را که نریزی)۲ ای کاش نبینن معمم شدهای تو (من هیچ، تو فکر جگر نجمه نکردی)۲ اینقدر پر از زخم مجسم شدهای تو باید که تو را بکنم از خاک عزیزم در خون و شن و تیر چه محکم شدهای تو صد سنگ چه کردند که آن خنده عوض شد؟ صد نعل چه کردند که درهم شدهای تو؟ خون میزند از پیرهن از هر طرف ای وای بدجور پر از چشمهی زمزم شدهای تو (امید من این است که نجمه نشناسد)۲ چه سرت آمده مبهم شدهای تو؟ گفتند یتیمی سر گیسوت کشیدن تا من برسم نیزه به پهلوت کشیدن **** (برو اما نرو ز خیمهام با شتاب)۲