حاج محمد سهرابی

به درباری که جبرائیل اندازد کلاه آنجا

517
17
به درباری که جبرائیل اندازد کلاه آنجا
اگر مردی به قدره نیمِ مژگان کن نگاه آنجا

مکن تقبیحِ من گر در نجف از خنده سر مستم
شُکوهِ گریه دارد خنده های قاه قاه آنجا

تشابُه ره به سِنخیت بَرَد آخر مشو نومید
به مویش راه خواهی بُرد ای رویِ سیاه آنجا

همین شبها امیدِ روشنایی دارم از چشمش
به مژگانِ سیاهش بسته‌ام بختِ سیاه آنجا

مگر تا از غبار قبر او تاجی نهی بر سر
چونان سگ ها بیفت ای بی‌نوا قدری به راه آنجا

تمام اولیا را در نجف دیدیم و فهمیدیم
به گرد مرقدش جمع‌اند مُشتی بی پناه آنجا
*********
روشنیِ طلعتِ تو ماه ندارد
پیشِ تو گُل، رونقِ گیاه ندارد

گرچه سیه رو شدم، غلام تو هستم
خواجه مگر بنده سیه رو ندارد

گویند به بار شصت چیره
از جانب قبله ابر تیره

ای قبله من برآر آهی
برکش سوی آسمان سپاهی

وان آه بدل نما به باران
شوید عمل سیاه کاران

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش