ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود

ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود

[ حاج سعید حدادیان ]
ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

او می‌رود دامن کشان، من زهرِ تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می‌رود

اصل شعر: 
ای ساربان آهسته ران، کآرام جانم می‌رود

وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود
من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود
گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریشِ درون

پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

کز عشق آن سروِ روان گویی روانم می‌رود
او می‌رود دامن کشان، من زهرِ تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می‌رود
برگشت یارِ سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

چون مجمری در آتشم کز سر دخانم می‌رود
با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود
باز آی و بر چشمم نشین، ای دل‌ستان نازنین

که آشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود
صبر از وصالِ یار من برگشتن از دلدار من

گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود
سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود
شاعر: سعدی شیرازی

نظرات