
از ماجرای عشق آنکه لذّتی دارد فهمیده شبهای بیابان لذّتی دارد از ماجرای عشق آنکه قسمتی دارد فهمیده شبهای بیابان لذّتی دارد گوشه نشین کردند هرکس را پسندیدند موسی میان طور کنج عزلتی دارد اهل محل از سرگذشتم قصه میسازند حال بد دیوانه درس عبرتی دارد دلخور نشو از حرف مردم هر که عاشق شد پشت سرش حرف و حدیث و تهمتی دارد (یک دلی بشکن ز ما تا گریهی سیری کنیم ورنه جان مادرت تا صبح حسرت میکشم زندگی ام را بگیر و گریههایم را نگیر گریه ام وقتی نمیگیرد خجالت میکشم) آزار دنیا چند روزی هست و روزی نیست دخل دکّانش سکّهی بی برکتی دارد کالای ما اشک است و از رونق نمیافتد گریه کن زهراست آن که ثروتی دارد سوگند بر زهرا هرکس نوکری کرده با فضّه و اسماء و قنبر نسبتی دارد بیرون نیندازم ز درگاهت به این زودی این بخت برگشته در اینجا کسوتی دارد مردی برای همسرش تابوت میسازد زهرا که راحت شد علی چه طاقتی دارد ***** حلالم کن این همه دردُ طاقت آوردی به خاطر علی کتک خوردی میبینمت بهم میریزم اگه زهرا عجّل وفاتیو نمیخوندی اگه یه چند روز دیگه میموندی هجده سالت میشد عزیزم یاد جوانی تو مرا پیر میکند آخر چه کس خمیده به فصل شباب شد خانه به دوش گشتم و خانه نشین شدم گرچه علی بدون تو خانه خراب بود با من حساب داشت عدو از غدیر خم از من تو را گرفت و دگر بی حساب شد تو افتادی ولی بازم برام سپر بودی میبردنم تو زیر در بودی صداتو زیر در شنیدم نشد زهرا برای تو علی کنه کاری دیدم که افتاده ازت باری عبامو اونجا روت کشیدم به سختی آمدم سویش عبا انداختم رویش ***** زخمهای تنت از موی سرت بیشتر است زمین خوردم کارمو با تو یکسره کردن دور بابا با خنده میگردن میبینی غربت بابا رو زمین خوردم رمق نداره زانوها حالا عصای تیکه تیکهی بابا شکستگی شکسته مارو رشید بودی، حالا ریزی چه تشیع غم انگیزی این که دارد میرود بین عبا بخت من است در میان یک عبا بخت بلندم جا نشد او خلاصه آمد و من هم خلاصه چیدمش چیدم امّا آن جوان خوش قد و بالا نشد