
من نور امیدو تو آسمون دیدم فصل بهار اومده که نسیم اومد مژده بدید به همه گداها که شاهی که معروفه به کریم اومد لبخند روی لب زهرا میشینه اون لحظهای که علی میخواد اینه که ببینه شاده پیغمبر وقتی ببینه روی مجتبی رو تو دل سورهی کوثر تو عرش میده ولیمه وقتی بابا شده حیدر شد غمها ویرون با میلاد کریمِ آل طاها حسن حسن مولا حسن حسن... **** اون آقا که تو خونهش حتی جبرائیل مشغول و مفتخر به غلامی شد تو عرش کبریا سفره داشت اما سفره همنشینِ با جُزامی شد عشقش شبیه عسل چه شیرینه اون حاجتی که دلم میخواد اینه که خالص و بیریا باشم از سائلای پای سفرههای کَرَم مجتبی باشم هر روز و سالو تو نیمهی ماهِ خدا باشم شد زیبا این دنیا با امشب با کریمِ آل طاها حسن حسن مولا حسن حسن...