
مثل گرداب گریه میکردو نیمهشب آب گریه میکردو در طواف شکسته پهلویی مثل گرداب گریه میکردو گریهها گرچه بیصدا بودند دل بیتاب گریه میکردو مادری پا به پای طفلانش باز در خواب گریه میکردو غسل میداد هرچقدر آن شب باز خون آب گریه میکردو هر که با چشم تَر زمین میخورد کوه هم با کمر زمین میخورد داشت سلمان میآمد از خانه که سرِ هر گذر زمین میخورد کودکی نیز پشت یک تابوت پشت پای پدر زمین میخورد که به داد دل علی برسد؟ گاهگاهی که بر زمین میخورد راه میرفت با عصا اما بین دیوار و در زمین میخورد