
روضه بخوان مادر از پیکر بی سر... روضه بخوان یا فاطمه از خنجر و حنجر ... بخوان روضه از آن لحظه ... حسین از صدر زین افتاد ... چنان اون ضربه هایی خورد... که از مرکب زمین افتاد... همه گفتن که فرزند امیر المؤمنین افتاد ... همه دیدن که با صورت ، شه والانشین افتاد ... با نیزه ممتد می زدن ... با کینه بی حد می زدن ... در قتلگاه می آمدن ... بد می زدن بد می زدن ... بخوان روضه کسی با سنگ سوی آیینه می آید... بخوان روضه که شمر دون به روی سینه می آید... کسی با چکمه بر قلب امام دین نمی آید... کسی با نعل تازه بر یک تدفین نمی آید.. با کینه از غدیر خم ، ای وای در روز دهم ... زد آن قدر تا که رسید به ضربه دوازدهم ... سنان آمد و مقتل را دوباره جست و جو می کرد... و خولی نیزه ای را در تن آقا فرو می کرد... و شمر نا نجیب آن جا تنش را پشت و رو می کرد... و زینب مرگ خود را بر روی تل آرزو می کرد... شمر و سنان و خولی و یک پیکر بدون سر ... ختم کلام روضه شد چند نفر به یک نفر ...