گوشه‌ی دخمه خلوتی دارم

گوشه‌ی دخمه خلوتی دارم

[ حسین محمدی فام ]
گوشه‌ی دخمه خلوتی دارد 
کوهِ طورش همین سیَه‌چال است 
نمکِ آخرِ مناجاتش 
روضه‌های شهید گودال است 

توبه می‌کرد جای مردمِ شهر 
گریه می‌کرد جای ما و شما 
پسرِ فاطمه دعا می‌خوانْد 
نیمه‌ شب‌ها برای ما و شما 

هر دلی عاشق نگاهش شد
خالی از تیرگی و زشتی شد
در کنار ضریحِ چشمانش 
زنِ بَدکاره‌ای بهشتی شد

زن رقّاصه را به راه آورد 
عارفِ حق، جدا زِ غیرش کرد 
پشت آن میله‌های فولادی 
این چُنین عاقبت‌به‌خیرش کرد

با رکوع و سجود فاطمی‌اش  
شیوه‌ی بندگی به او آموخت
با نگاه پُر از محبّت خود
حکمت زندگی به او آموخت

ساق پایش شکستگی دارد 
داد می‌زد زِ درد، سجّاده 
غل و زنجیرها اجازه دهید
در قنوتش به زحمت افتاده

درد تا مغزِ استخوان می‌رفت
با لب‌تشنه تا لگد می‌خورد 
رسم این خانواده است انگار
چقدَر بی‌هوا لگد می‌خورد

نظرات