نسیم آرامتر خوابیده بانو مزن پروانه پر خوابیده بانو دگر رخصت نیازی نیست جبریل مزن دیگر به در خوابیده بانو ******* دو چشمت را به دست بسته بستم تو را با حِق حِقی پیوسته بستم مبادا پهلویت خونین شود باز خودم بندِ كفن آهسته بستم ******* ندارم چاره با آهم بسازم فقط با درد جانكاهم بسازم ز چوبی كه نشد گهواره باشد دو تا تابوت میخواهم بسازم ******* دو چشمش بسته امّا درد دارد یقینا بیش از اینها درد دارد بریز آب روان بر سنگِ غُسلش ولی آرام اسما درد دارد ******* شاعر: حسین ایزدی