مانند کبوتر به هوای تو رهاییم
2142
9
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام کاظم (ع)
- مناسبت: شهادت امام کاظم علیه السلام
- سال: 1399
مانند کبوتر به هوای تو رهائیم
از جانب سلطان برسد هرچه رضائیم
ما را چه بد و خوب به پای تو نوشتند
احسان بکنی یا نکنی باز گدائیم
از بس که گنه دیدی و نادیده گرفتی
رو داد به ما تا که دگر بار بیائیم
آلوده دلان راه به میخانه ندارند
ما تشنهی وصلیم اگر بیسر و پائیم
ما را کرم تو در این خانه کشانده
آقای رئوفم همه محتاج عطائیم
یکبار شده جان جوادت بغلم کن
ما غافلهی خسته گرفتار شمائیم
آشفتگی نوکرتان علّتش این است
جا ماندهی راه سفر کربُ بلائیم
زندانی بغداد زمین خورد و صدا زد
ما وارث یک مادر افتاده زپائیم
زان روز که شد چشم زنی تار زسیلی
ما کوچه نشینان همه محتاج عصائیم
این کبوتر کز قفس بال و پرش بیرون زده
بارها خون دل از چشم ترش بیرون زده
مرد دختردار دور از دخترش دق میکند
جانش از تن در فراق دخترش بیرون زده
روزه دار بیکس ما را چنان هرشب زدند
استخوانهای تنش از پیکرش بیرون زده
گریهی دیوار زندان را درآورد این غریب
بس که بر دیوارها خون سرش بیرون زده
بیحیا آنقدر از روی عبایش رد نشو
از عبایش دستهای لاغرش بیرون زده
قامت موسیبن جعفر خم شد و بد خم شده
مثل صحنی که ستون محورش بیرون زده
خاک شد امّا نه قارت نه مثل حسین
از تنش انگشت با انگشترش بیرون زده
از ته گودال با آن چکمهی غرق به خون
شمر را دیدند که با آن خنجرش بیرون زده
گوش زنها نشنود از بعد عباس علی
حرمله یاغی شده با لشگرش بیرون زده
وای از حال رباب آن ساعتی که بین راه
دید از سرنیزه سیب نوبرش بیرون زده
از جانب سلطان برسد هرچه رضائیم
ما را چه بد و خوب به پای تو نوشتند
احسان بکنی یا نکنی باز گدائیم
از بس که گنه دیدی و نادیده گرفتی
رو داد به ما تا که دگر بار بیائیم
آلوده دلان راه به میخانه ندارند
ما تشنهی وصلیم اگر بیسر و پائیم
ما را کرم تو در این خانه کشانده
آقای رئوفم همه محتاج عطائیم
یکبار شده جان جوادت بغلم کن
ما غافلهی خسته گرفتار شمائیم
آشفتگی نوکرتان علّتش این است
جا ماندهی راه سفر کربُ بلائیم
زندانی بغداد زمین خورد و صدا زد
ما وارث یک مادر افتاده زپائیم
زان روز که شد چشم زنی تار زسیلی
ما کوچه نشینان همه محتاج عصائیم
این کبوتر کز قفس بال و پرش بیرون زده
بارها خون دل از چشم ترش بیرون زده
مرد دختردار دور از دخترش دق میکند
جانش از تن در فراق دخترش بیرون زده
روزه دار بیکس ما را چنان هرشب زدند
استخوانهای تنش از پیکرش بیرون زده
گریهی دیوار زندان را درآورد این غریب
بس که بر دیوارها خون سرش بیرون زده
بیحیا آنقدر از روی عبایش رد نشو
از عبایش دستهای لاغرش بیرون زده
قامت موسیبن جعفر خم شد و بد خم شده
مثل صحنی که ستون محورش بیرون زده
خاک شد امّا نه قارت نه مثل حسین
از تنش انگشت با انگشترش بیرون زده
از ته گودال با آن چکمهی غرق به خون
شمر را دیدند که با آن خنجرش بیرون زده
گوش زنها نشنود از بعد عباس علی
حرمله یاغی شده با لشگرش بیرون زده
وای از حال رباب آن ساعتی که بین راه
دید از سرنیزه سیب نوبرش بیرون زده
نظرات
نظری وجود ندارد !