نشست روی زمین گفت فضّه من مُردم دوید فضّهی بیچارهی سوی بانویش بدید بانوی پهلو شکستهی خود را گرفته در بغل خویش هر رو زانویش فضّه دوید ولی بد موقع رسید میخ در نفس مادرو برید یه جور زدن که روی زمین نشست به خدا که قلب آسمون شکست