شب از نفَس افتاد، باران را صدا زد پروانه بالش سوخت، درمان را صدا زد خورشیدِ هر مغرب، خراسان را صدا زد بیچارهای در صحن، سلطان را صدا زد دستِ گدایی پیش تو همواره باز است پرسه زدن در مرقدت نوعی نماز است (بر دَرِ مِیخانه اگر سر نهی طاعتِ ناکرده ثوابت دهند) نامِ علی موسَیالرضا شهدِ کلام است ذکرِ رضاجان روی زخمم اِلتیام است با تو همیشه نوکرت در احترام است غیر از تو خواهش، پیش هر مَردی حرام است! عمریست رو بر گنبد تو تا شدم من آقایی از تو بود اگر آقا شدم من مشهد همیشه لذّتِ دیدار دارد هر کس که میآید کنارت کار دارد دردِ دلی در گوشهای با یار دارد دیدم کشاورزی که هِی اِصرار دارد محصولِ من دست خودت، دورت بگردم هر سال قِسمت کن بیایم برنگردم پیرزنی آورده قالیچه برایت میکرد با آن لهجهی شیرین، صدایت بهتر از این بهتر ندارم تا بیندازم به پایت یعنی تمام هستیاش آقا فدایت بالِ مَلک فرشِ عبور زائرانت خلوت نخواهد شد حضور زائرانت در زائران تو مسیحا دَم زیاد است در جایجایِ مرقدت حاتم زیاد است یک گوشه چشمت از سرِ آدم زیاد است آنقدر خوبی پیش تو هر کَم زیاد است تعبیرِ رَأفت از نگاهت پا گرفته خوبیِ مطلق از شما معنا گرفته مثل کویرم، پیش تو آباد هستم از سائلانِ پنجره فولاد هستم در صحن آزادیِ تو آزاد هستم در اکثر اوقات گوهرشاد هستم در صحنِ گوهرشاد از دنیا جدایم انگار میافتد به جنّت رَدِّ پایم آهوی سرگشته شدم ضامن ندارم مُردابیام، جز برکهای ساکن ندارم من ظاهراً خوبم ولی باطن ندارم آقا به غیر از حضرتِ ثامن ندارم من آمدم ای شاه دنبال پناهم چیزی ندارم غیر از این بارِ گناهم گفتی که میآیی به وقت اِحتضارم گفتی که میبینم تو را بین مزارم گفتی که محشر میرسی بر حال زارم مشتاقِ مرگ و منتظر بر آن سه بارم هربار لازم شد به داد من رسیدی بارِ مرا تنها تو بودی که خریدی خورشید میآید که تکثیرش کنی تو جانم به آن رویا که تعبیرش کنی تو قران نشسته تا که تفسیرش کنی تو مَأمون نمیاَرزد که تحقیرش کنی تو دستور دادی شیرِ پرده رخ نشان داد ارکانِ کاخش را به یک غُرِّش تکان داد ذکرِ سجودت ابر و باران را خبر کرد نورِ نگاهت روحِ ایمان را خبر کرد خاک عبایت تا فقیران را خبر کرد شهرِ خراسان کلّ ایران را خبر کرد از هر نژادی زائری داری کنارت تو اهل شعری شاعری داری کنارت اهل غزل هستی غزلهای حماسی اشعار نابِ فاطمی با عطرِ یاسی روضه به پا کردی به دورانِ سیاسی دایِر شده درسِ تو با زهراشناسی هر لحظهات با روضهی مادر گذشته عمرت کنار چشمهی کوثر گذشته این در همیشه باز بوده، دعوتی نیست آنقدر جا دارد سرایش، نوبتی نیست زائر شدن غیر از کمی خوشهمّتی نیست در آرزوی ما غذای حضرتی نیست یک عمر پای سفرهی سلطان نشستیم اصلاً مگر بوده که ما بینان نشستیم؟ **** از آب هم مضائقه کردند کوفیان احساس مادر به همین شیر دادن است آری ولی رباب ندارد چه فایده!