
روز عاشورا که شد، کرببلا معرکهی جنگ گروهی شده در مکتب ایثار سرافراز و گروهی شده در کشتن توحید هماهنگ گروهی زده بر حبل خدا چنگ یکی یار حسین است و یکی یار یزید است یکی طالب نو است و یکی در پی آب است ولی حر که تنش لرزد و در بین بهشت است و جحیم است به خود گفت که والله، نپویم به سوی حق روم جانب دلدار و فرستاخت به سوی حرم احمد مختار چنین گفت حظور پسر حیدر کرار مرا عفو کن ای مظهر عفو کرم و جود خدا را لک لبیک اباعبدالله... پسر فاطمه من حر گنهکار تو هستم نگهم کن نگهم کن، که گرفتار تو هستم ز تو و مادر و جد و پدر و خواهر زارت خجل هستم که دل پاک تو خستم، که سر ره به تو بستم بنگر بر من و بر خجلت و بر اشک ملالم چه شود تا دهی از لطف و کرم اذن قتالم که شمسته پر و بالم مددی یوسف زهرا که ز احسان تو بر خویش ببالم که ز دل عقده گشایم تو یم جود و عطایی، تو به هر زخم شفایی تو به هر درد دوایی تو عزیز دل زهرا و رسول دو سرایی چه شود اذن شهادت دهی و دست بگیری من افتاده ز پا را لک لبیک اباعبدالله... پسر فاطمه آغوش گشود از همه و بگرفت به رو چو علی اکبر در بر و بنمود نوازش که الا حر تو دگر حر حسینی تو چو عباس، مرا نور دو عینی تو پسندیدهی پیغمبر و زهرای بتولی تو قبولی تو قبولی تو دگر یار حسین و تو دگر حر فداکار حسینی تو دگر از شهدایی تو همان قطرهی افتاده به دامان یم خون خدایی دهم از لطف مرادت، بفرستم به جهادت بدهم بر تو مدال شرف و عزت و ایثار و شهامت که کنی یاری فرزند رسول دو سرا را