
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد نشان سپاهی فلک آستانی، ملک پاسبانی ضمان کارگاهی، جَنان بارگاهی سلام غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خونِ حجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی، خلوت دل بخواهی چو آئینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدند به آهی تو آئینه آئینه، نوری و نوری تو مهری چه مهری، تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتند، تو را ماه خواندند عجب کسر شأنی، عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفتهست خورشید اذن دمیدن ز نقّاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقیناً همه نیست توحید جز لا الهی اگر ابر لکنت به محشر ببارد نماند ثوابی، نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب درّهی نفس لغذیده پایم نگهدار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاهگاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی (السلطان أباالحسن)۴ **** وقتی میخوره به کار من گره وا میشه بازم به روم یه پنجره ندیدم یک نفر و جواب کنی ندیدم کسی رو ناامید بره چقدَر مریض اومد دوا گرفت سرطانی هم ازت شفا گرفت یه نفر چند سالی بود بچّه نداشت اومد از تو یه غلامرضا گرفت امام رضا میدونی که با تو دلخوشم امام رضا آرزومه زائرت بشم