دلبر دلش گرفته دلدار گریه کرده عاشق همیشه وقت دیدار گریه کرده به دوستی بنده مشتاقتر خدا بود از توبهی گنهکار غفار گریه کرده درد مریض را جز درد آشنا نفهمید گاهی طبیب هم با بیمار گریه کرده شرمنده از گناهام دانی مثال ما چیست؟ خانه خراب زیر آوار گریه کرده شب زنده دارها را توری دگر خریدن طوبی بر آنچه تا صبح بیدار گریه کرده یک شهر را دعای یک مست زنده کرده مستی که در مناجات هشیار گریه کرده در کسوت گدایی حرفی بلد نبودیم سائل همیشه جای اصرار گریه کرده با گریه طفل هر چه که خواسته گرفته حاجت گرفته کودک هر بار گریه کرده ما را فقط دعای زهرا نجات داده ارباب بین گودال خونبار گریه کرده گهواره در حراج بازار گریه کرده بر حال مادر در بین آتش و خون یک یا حسین گفته وا کرده روزهاش را آن تشنه که زمان افطار گریه کرده آب فرات آخر تا خیمهها نیامد با مشک از خجالت صد بار گریه کرده کف میزدن لشگر قلب رباب میسوخت او بین خندههای اغیار گریه کرده زیر عبا یه چیزی پنهان نموده ارباب سرخ است چشم هایش انگار گریه کرده گهواره بعد اصغر در دست ابن سعد است دیوار دم گرفته مسمار گریه کرده بر کاسههای شیر افطارخیره بودم دل رفت پشت خیمه یاد رباب کردم از کام خشک طفل شش ماهه یادم آمد هر لحظهای که مشتم را پر ز آب کردم تیر سه شعبه بود و حلقوم پاره پاره سرنیزه بود می رفت تشیع شیرخواره *****