تو یک تنه لشگری مثل خودِ حیدری

تو یک تنه لشگری مثل خودِ حیدری

[ سیدرضا نریمانی ]
تو یک تنه لشکری، مثل خود حیدری
بذار تماشات کنم، این لحظه‌ی آخری

تو فکر رفتنی و من، برام نمونده طاقتی
دارم می‌خونم از چشات، که تشنه‌ی شهادتی

اذان بگو، دلم یکم آروم بشه
شاید صدات حریف این، بغض توی گلوم بشه

آه پسرم! دلخوشی اهل حرم
میری می‌سوزه جگرم، آه پسرم!

این دنیا نفس‌گیر میشه، اشکام سرازیر میشه
جوون خوش قامتم، بری بابات پیر میشه

یه عده بی‌حیا می‌خوان، تو رو بگیرن از بابات
می‌خوان مثلِ مدینه باز، یه کوچه وا کنن برات

داغ تو رو اینا به سینه‌م می‌ذارن
با کُشتنت اینا می‌خوان، اشک منو دربیارن

خوب می‌دونند، که با غم تو می‌تونند
دل منو بسوزونند

***

با نفسِ آخرت، من و صدا میزنی
جلوی چشمام داری، تو دست و پا میزنی

باید که از رو پیکرت، سر نیزه‌ها رو دور کنم
باید تا عمه می‌رسه، تنت رو جمع و جور کنم

چاره‌ای نیست، با این پاهای نیمه‌جون
روی عبا می‌برمت، حتی شده کِشون کِشون
 
***

جوانان بنی‌ هاشم بیایید
علی را بر در خیمه رسانید

خدا داند که من طاقت ندارم
علی را بر در خیمه رسانم

نظرات