بقیع

بقیع

[ امین شادکام ]
این غم از هر غمی بزرگتر است
قبرشان هم مصیبتی دگر است 

قبرهایی که جبرئیلِ امین 
به طواف آید از بهشتِ بَرین

نه نگهبان نه پاسِبان دارد 
نه حصاری نه سایبان دارد 

نه چراغی که تا سحر سوزد 
نه کسی تا چراغی افروزد 

ای بلند اَخترانِ چرخ بَرین
ای زُحَل ای عطارُد ای پروین 

مشعل شام تارشان باشید 
شمع‌های مزارشان باشید 

تو هم ای اَبر آسمانِ آبی
تو هم ای نور ماه مهتابی

تو هم ای دیده کن روان جویی
تو هم ای خِیل مژه جارویی

تو هم ای سیل اشک آبی ریز 
بر سرِ خاکشان گلابی ریز 

قبرشان تا چُنین خراب بُوَد
دلِ ما شیعیان کباب بُوَد

مشکلی دارم ای بقیعِ عزیز
ای تو ما را شفیعِ رستاخیز

یاد داری شبی چو قیر، سیاه
نه چراغی نه پرتویی از ماه

علی آورد با دو دیده‌ی تر
بدن پاک دُختِ پیغمبر

دیدی آیا در آن شب تاریک 
بازو و پهلوی وی از نزدیک 

راستی پهلویش شکسته نبود؟
بازوی او سیاه و خسته نبود؟

دست‌هایش هنوز آبله داشت؟
زیر لب‌ها هنوز هم گله داشت؟

نظرات