حاج منصور ارضی

بغض تا دست بر گریبان زد

4434
52
بغض تا دست بر گریبان زد
چشم آهو به چشم گریان زد

سیزده ساله بود اما زود
تکیه بر مسند بزرگان زد

دست خط پدر به کف بگرفت
مرهمی بر دل پریشان زد

روی پای عمویش افتاد و
دست را بر ضریح دامان زد

روی او را زمین نزد آقا
بار چندم که رو به سلطان زد

حلقه زد دستانشان به گردن هم
کربلا تشنه بود و باران زد

سیزده ساله‌ای گذشت از جان
جان به کف در مسیر جانان زد

تا که تحت‌الحنک شد عمامه
خیمه‌ها نعره حسن جان زد

قسمتی از رخش که بیرون بود
طعنه بر نور ماه تابان زد

حجله را ترک کرد و همچون رعد
در دل معرکه شتابان زد

بی کلاه خوود و بی زره قاسم
یک تنه بر سپاه شیطان زد

کربلا عرصه جمل گردید
بچه‌شیرِ حسن به میدان زد

نوجوانی مجتبی رفت و
سر و دست از عدو فراوان زد

بَه موّاج شد خروشان شد
تا به میدان شبیه طوفان زد

لرزه افتاد بر تن دشمن
نعره چو شیر غرّان زد

همه ماندن که خود حسن است
یا علی بود تیغ برهان زد؟

سر ازرق و بچه‌هایش را
چشم بر هم زدن به یک آن زد

هر کسی کینه داشت از پدرش
پسرش را به قصد جبران زد

روبرو نه پشت سر دشمن
نیزه بر او به حق امکان زد

سنگ‌ها تا که دوره‌اش کردند
زود آغاز او به پایان زد

دشمن پنجه کاکولش بگرفت
لاجرم نعره عمو جان زد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش