
بر کوچههای مردهی این شهر جان بده با عِطر پرچمت دل ما را تکان بده دنیا به جز تو سایهی امنی نداشته ما را به زیر سایهی امنت مکان بده افتادهایم در قفس تنگ روزگار با اشک روضهات پرِ پروازمان بده بر طاق عرش، پیرُهنت پرچم خداست بر قلب ما به درک محرم توان بده محنت کشیده، خسته و زخمی طعنهها بر ما زمینیان، نفسی آسمان بده از هر کرانه تیرِ ملامت رسیده است ما را از این جهان هیاهو امان بده ***** عالم علی و نور جهانتاب زینب است مثل علی و مثل نبی ناب زینب است از جلوههای فاطمه سیراب زینب است تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است یعنی که پنج تَن دل یک قاب زینب است این کیست این عقیله آقای کربلاست این کیست این که غیرت فردای کربلاست این کیست این رایتُ جمیلای کربلاست این کیست این حضرت زهرای کربلاست عصمت کم است صاحب الالقاب زینب است آورده روی دستِ خودش جانِ خویش را آماده کرده است دو قرآن خویش را رو کرده است بر همه شیران خویش را دو گرد باد خویش دو طوفان خویش را خورشید این دو اختر نایاب زینب است زخم دل شکستهی خود را که هَم گذاشت اذن دخول خواند به خیمه قدم گذاشت از خود گذشت و تحفهای از بیش و کم گذاشت سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت قبله حسین باشد و محراب زینب است زینب رسید و باز امام احترام کرد مثلِ علی ,حسین به پایش قیام کرد تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد زینب که است؟ آن که ادب را تمام کرد در کربلا معلم آداب زینب است دو مرد از قبیله یِ خود انتخاب کرد آیینه بودو رو به سوی آفتاب کرد با التماس دامن خود را پُر آب کرد بر روی نام مادرش اما حساب کرد فرمود این شکستهی بیتاب زینب است بالی اگر که نیست برادر، دلی که هست آوردهام به شعله کشم حاصلی که هست حل کن به دست خویش مرا مشکلی که هست از من بخر دو هدیه ناقابلی که هست باور بکن که اول اصحاب زینب است رفتند سمت معرکه پر در بیاورند عباس گشته اند جگر در بیاوَرَند چون ذوالفقار، تیغِ دوسر در بیاورند از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند این دو دو موج بوده و سیلاب زینب است از دور دیدو گفت علمدار مرحبا بر ضربههایشان صدو ده بار مرحبا بر دو امیر به دو جگردار مرحبا زینب شدند و حیدر کرار مرحبا اما میان خیمهی بیآب زینب است اما رسید لحظه درخون صدا زدن خونین نفس نفس زدن ودست و پا زدن یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن دور از نگاه مادرشان بیهوا زدن در بین خمیه شاهد گرداب زینب است یک نانجیب دشنه به ابرویشان کشید یک بیحیا دونیزه به پهلویشان کشید یک ناصبی که چکمه سر و رویشان کشید یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید آنکه دو چشم او شده خوناب زینب است آمد غروب و خنده دشمن بلند شد وقتی صدای غارت و شیون بلند شد دو نیزه در مقابل یک زن بلند شد آه از نهاد او دم رفتن بلند شد چشم حسین از سر نیها به زینب است