ای چشم یاد دشت عطش مثل رود باش
1642
1
- ذاکر: حاج منصور ارضی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام سجاد (ع)
- مناسبت: شهادت امام سجاد علیه السلام
- سال: 1403
ای چشم، یاد دشت عطش مثل رود باش
ای اشک، لحظه لحظه به فکر فرود باش
خود را شبیه پرچم او سربلند کن
تعظیم کن به ساحت او، در صعود باش
حسرت به دل به صدر مراسم نظر نکن
اما به چای ریز عزایش حسود باش
مِهر حسین، مُهر قبول نماز ماست
بر آستان تربت او در سجود باش
جمع است آب، دور درختان بارور
خواهی که غرق جود شوی، اهل جود باش
یک سکه نذر او کن و صد سکه پس بگیر
اینجا فقط هزینه کن و غرق سود باش
ارباب تو مقابل ظالم قیام کرد
حالا تو هم مقابل ظلم یهود باش
در خاک خفتهاند جوانان بیشمار
فرصت کم است گریه کن ای چشم، زود باش
پامال نعل تازه شدن، حق او نبود
ای سینه، یاد سم ستوران کبود باش
بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنهای برای دلم روضهخوان شده
در دستهای خادمهی خانه باز هم
لیوان آب دیدم و اشکم روان شده
با دیدن حصیر کف حجره، زانویم
بین نماز نیمه شبم ناتوان شده
دیدم گرسنهای مانده کمی شیرخوارهای
قلبم پر از شراره چو آتشفشان شده
دیدم صف و حجرهی قصابهای شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده
سخت است دیدن گلوی خونی پدر
آنگونه که به لحظهی دفنش بیان شده
گفتند روی نی، پدرت سنگ میخورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده
دیدم که عمهام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب و کتک، بی امان شده
جز من که دیده گوشهی ویرانه خواهرش
در سن و سال کودکی قدش کمان شده
گرمای زهر را به دل سوخته چکار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده
ای اشک، لحظه لحظه به فکر فرود باش
خود را شبیه پرچم او سربلند کن
تعظیم کن به ساحت او، در صعود باش
حسرت به دل به صدر مراسم نظر نکن
اما به چای ریز عزایش حسود باش
مِهر حسین، مُهر قبول نماز ماست
بر آستان تربت او در سجود باش
جمع است آب، دور درختان بارور
خواهی که غرق جود شوی، اهل جود باش
یک سکه نذر او کن و صد سکه پس بگیر
اینجا فقط هزینه کن و غرق سود باش
ارباب تو مقابل ظالم قیام کرد
حالا تو هم مقابل ظلم یهود باش
در خاک خفتهاند جوانان بیشمار
فرصت کم است گریه کن ای چشم، زود باش
پامال نعل تازه شدن، حق او نبود
ای سینه، یاد سم ستوران کبود باش
بعد از غمی که بین گلو استخوان شده
هر صحنهای برای دلم روضهخوان شده
در دستهای خادمهی خانه باز هم
لیوان آب دیدم و اشکم روان شده
با دیدن حصیر کف حجره، زانویم
بین نماز نیمه شبم ناتوان شده
دیدم گرسنهای مانده کمی شیرخوارهای
قلبم پر از شراره چو آتشفشان شده
دیدم صف و حجرهی قصابهای شهر
خیلی غم بزرگ و بلایی گران شده
سخت است دیدن گلوی خونی پدر
آنگونه که به لحظهی دفنش بیان شده
گفتند روی نی، پدرت سنگ میخورد
دیدند پای نی، پسرش نیمه جان شده
دیدم که عمهام که امان قبیله بود
افتاده زیر ضرب و کتک، بی امان شده
جز من که دیده گوشهی ویرانه خواهرش
در سن و سال کودکی قدش کمان شده
گرمای زهر را به دل سوخته چکار
بعد از چهل بهار که قلبم خزان شده
نظرات
نظری وجود ندارد !