اون بی قراره لحظه فردا
تبلیغات

اون بی قراره لحظه فردا

[ سید محمد جوادی ]
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مستِ مدام شیشه‌ی مِی در بغل شکست

یک بیت ناب خواند که نرخ عسل شکست
فرزند آن بزرگ، که پشتِ جمل شکست

پروان‌ی رها شده از پیرهن شده‌است
او بی‌قرارِ لحظ‌ی فردا شدن شده‌است

بر لب گلایه داشت که افتادم از نفس
بی‌تاب و بی‌قرار، سراسیمه چون جرس

سهم من از بهار، فقط دیدن است و بس
بگذار تا رها شوم از بند این قفس

جز دست‌خط یار، به دستم بهانه نیست
خطی که کوفی‌ است ولی کوفیانه نیست

گویی سپرده‌اند به یعقوب، جامه را
پُر کرد از آن معطرِ یک‌ریز شامه را

می‌خواند از نگاه تَرَش آن چکامه را
هفت آسمان قریب به مضمون نامه را

این چند سطر را، ننوشتم، گریستم
باشد برای آن لحظاتی که نیستم

آورده‌است نامه برایت کبوترم
اینک کبوترم به فدایت برادرم

دلواپسم برای تو ای نیمِ دیگرم
جز پاره‌های دل چه دلیلی بیاورم؟

آهنگ واژه‌ها دل از او برد ناگهان
برگشت چند صفحه به ما قبلِ داستان

یادش بخیر دست کریمانه‌ای که داشت
سر می‌گذاشتیم به آن شانه‌ای که داشت

یک شهر بود در صفِ پیمانه‌ای که داشت
همواره باز بود درِ خانه‌ای که داشت

هر چند خانه بود برایش صفِ مصاف
جز او کدام امام زره بسته در طواف

اینک دلم به یاد برادر گرفته‌است
شاعر از او بخوان که دلم پَر گرفته‌است

آن شعر را که قیمت دیگر گرفته‌است
شعری که چشم حضرت مادر گرفته‌است

از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
وان تشت را زِ خون جگر باغِ لاله کرد

***

عمری زِ دیدار مغیره رنج بردم 
خونِ دلی بس سخت‌تر از زهر خوردم

***

گفتم نیا مغیره‌ها حیا ندارن
گفتم نیا داغتو رو دلم می‌ذارن

اومدی حیف، چه خسته دیدمت
سروِ علی شکسته دیدمت

***

زخمیِ دست یه نامردی تو 
مُردم تا به خونه برگردی تو 

***

به کی بگم گرفته بغض راهِ گلومو
با یه غلاف گرفتن از من آرزومو

***

شعله زده آتیش به جون من
حرف دلِ من و تو و حسن 
پیش یه مرد زنو نمی‌زنن

***

نزن، ببین که مادرم جوونه
دلش گرفته از زمونه
نزن، ببین که بار شیشه داره

***

تشنه‌ی بی‌آب را هم می‌زدند
کودک در خواب را هم می‌زدند

***

سوختی سوختم شبیه همیم
تو آغوشِ هم ضریحِ همیم 

با تن بی تن، برایِ منی
کمَم که بیای، بابای منی

نظرات