امروز آبها همه بیآبرو شدند از شرم کار خویش به گلها فرو شدند آیا عقیق زرد ترک خورده دیدهای؟ لبهای دختران همه همرنگ او شدند در خیمه هر نگاه به لبهای اصغر است خود را ز یاد برده و گریان او شدند --- خاندان نبوی دست به دستش دادند بوسهها بود که بر نرگس مستش دادند همه با هم وسط خطبه به او خندیدند نسخهی کودک بیشیر ورا پیچیدند حرمله خیر نبینی جگرش درد گرفت رو زد و آب ندادند دل مرد گرفت خاطر خیمه از این حرف مکدر گردد از خجالت نتوانست حرم برگردد --- با غلاف خنجری بابا پسر را خاک کرد خواست تا در کربلا کربوبلا پنهان کند گیرم اصلاً پشت خیمه طفل خود را دفن کرد خندههای آخر او را کجا پنهان کند؟ *** میزنی لبخند پیدا میشود سرهای تیر عاقبت دندان شیری هم درآوردی علی باز کن از ساقهی این تیر انگشتان خود نیست همبازی تو بیچاره ام کردی علی *** نه توانایی گفتگو داره نه قدی اندازهی عمو داره به تیر سهشعبه احتیاج نبود مگه شیرخواره چقد گلو داره تنتو دارم به خاک میسپارمو خونتم به سمت آسمون میدم من باید گهوارتو تکون بدم حالا دارم شونتو تکون میدم *** با دو انگشت همین حنجره پاره میشد چه نیازیست دگر تیر سهپر سر برسد
نفست گرم داداشم
عالی