پائینتر از آنیم ز بالا بنویسیم یا این که بخواهیم شما را بنویسیم ما کوزهی اندیشهیمان کمتر از آن است تا این که بخواهیم ز دریا بنویسیم آن قدر به ما وقت ملاقات ندادند تا گوشهی چشمی ز تماشا بنویسیم ما را لُلُلُک لُکنت محض آفریدند تا مدح تو با لهجهی موسی بنویسیم هر جا که حسینابن علی حک شده باید زیرش مددی زینب کبری بنویسیم از پرتو نوری بنویسیم که تابید ای نقطهی تاریک حوالی تو خورشید بسیار شنیدیم ولی کم ز تو گفتند ناگفته زیاد است اگر هم ز تو گفتند نُه ماه تو در کالبد فاطمه بودی گاهِ متولد شدنت عالمه بودی گاهی که به ناگاه گذر میکند از راه با طرز وقاری که برش کوه شود، کاه خورشید فرا روی وی و پشت سرش ماه جز این نبود منزلت دختر یک شاه ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را در دست اگر تیغ دو صد مرد ندارد بر پای اگر از تاختنش گرد ندارد پیشانی او پارچه زرد ندارد این دختر مولاست هم آورد ندارد ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را ای کوفه چه زود این همه از یاد تو پر زد این لکهی ننگ از چه ز دامان تو سرزد زینب که دمی راهی بازار نمیشد از معجر او باد خبردار نمیشد اکنون به چه جرم است وِ را کوچه به کوچه دشنام، تماشا، سر نیزه، چه و چه ای کوفه به خاطر بسپار این عظمت را ** سر به سر غم گذاشتی اصلا خیال کن علی اصغر نداری بس کن رباب حرمله بیدار میشود ** حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند رد دو دست اباالفضل روی آب بماند حسن که سؤال غریب کیست در عالم میان کوچه و گودال بیجواب حسین نیز غریب است اگر شبیه برادر ولی بناست بقیع حسن خراب بماند به احترام حسین سه روز مانده به گودال بناست زائر تو زیر آفتاب بماند ** دستی از راه رسیدو به رخش جا انداخت پایی از راه رسیدو به جای در چهل نفر مرا زدند نداشت چون علی سپر مرا زدند به قصد کشت پشت در مرا زدند پس از شهادت پسر مرا زدند علی نیا که فضه یاریم کند کمک به وضع بارداریم کند ** یک دفعه دید بلند مرتبه شاهی ز سدر زین اتحاد هزار سر نیزه پیکرش را چه نامرتب کرد کودکم اما در این بیشه جگر دارم عمو بر تمام دشمنان تو خطر دارم عمو آمد از نام زیبای حسن گل میکنم ماندنم در خیمهها ننگ است ای سالار عشق من از این ماندن، از این صحت حذر دارم عمو در رکاب تو شهادت میشود قطعا نصیب میرسد من بر این سعادت خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم، بی کس و کارم بگو چونان تو شاه مظلومان پدر دارم عمو بر تنت داری جراحت ای تمام زندگی از غم این زخمهای تو شَرَر دارم عمو جامه رزمی نشد بهرم مهیا ای حسین پس لباس سرخ رفتن را به تن دارم عمو دست دادم تا نیافتد بر تن پاکت خراش در نگهداری تو خیلی هنر دارم عمو حیف بعد از رفتنت عمه اسارت میرود