(تو ز من جان بطلب اگر ندم نامردم) بادهی مستان، شمع شبستان آتش دوزخ با تو شد گلستان هجر تو ما را کرده پریشان مرا ذبیح خود کن ای ذبیحِ العطشان خراب و مست و حیران حسینم پریشانم، پریشان حسینم گرفتم باده از جام اباالفضل اگر از حقپرستانِ حسینم خونم بریز، جانم بگیر نعم الرفیق، نعم الامیر من کعبهام رویت شده جان میدهم، جانم بگیر