تا حالا شده که مرگتو بخوای

تا حالا شده که مرگتو بخوای

[ محسن عراقی ]
تا حالا شده که مرگتو بخوای
ولی زندگیتو پاشون بذاری
شده به بچّه‌یتیم کولی بِدی
برکت تُو سفره‌هاشون بذاری

امّا امّا این کارِ یه مَرده، علی این کارو کرده
دورِ سرِ بچّه‌یتیم پدرونه می‌گرده
آخه آخه کی توی اوجِ قدرت، یتیمِ دشمنا رو
روی کولش می‌ذاره و توی خونه می‌گرده

از زندگی دست کشیده، مظلومِ ستم‌دیده
حرفاشو فقط چاه شنیده، مظلومِ ستم‌دیده

چرا با چاه؟ بیا غصه‌هاتو به ما بگو
بیست و پنج سال، داشتی استخون توی گلو

من خارِ توی چشمتم، من بارِ روی دوشتم
نذار که بی‌راه برم، حالا که تو آغوشتم

سخته ابَرمرد شی ولی طرد شی
کون و مکان تُو جمع تو باشه ولی فرد شی
سخته که شب‌گرد شی، پُرِ درد شی
بیفتی یاد عشقت و با بقیه سرد شی

راه رفتنِ من مثل قبلنا نیس
خونه پر شده از اشکِ چشمِ من خیس
گریه می‌کنم همسایه‌ها میگن هیس

نظرات