
حسین، حسین حسین حسین... از حال زار نامه بَرَت حرف میزنند از این سفیر در به درت حرف میزنند (در مسجدی که عطر علی میوزد از آن)۲ از بینمازی پدرت حرف میزنند نیزه فروشهای نظر تنگ چشم شور از قد و قامت قمرت حرف میزنند کار از بهای گندم رِی هم گذشته است از قیمت سَر قمرت حرف میزنند دیدم کنیزهای دَم بخت بیجهاز از دختران در سفرت حرف میزنند دیدم که در محلهی خورجین فروشها (خولی و شمر پشت سَرت حرف میزنند)۲ حسین، حسین حسین حسین... حسین...