گریه در گریه، آه در آهم در دل خیمهها پریشانم صوت هَل مِن مُعین به گوشم خورد کُشتهیِ غربت عمو جانم آمدهام کربلا به جای پدر یار تنهایی عمو باشم با همین سن و سال کم باید یاور بیکسی او باشم بین این دشت قدر یک دریا در دلم بغض بیصدا دارم ماندن اینجا برای من ننگ است در رگم خون مجتبی دارم من برای رسیدنم به عمو جز شهادت هنر ندارم که جان ناقابلم فدای حسین یک عمو بیشتر ندارم که تا که من را به دست عمّه سپرد آیه را در نگاه او خواندم پیشِ چشمان من بنی هاشم همه رفتند و من فقط ماندم عمّه بگذار تا رَوَم میدان بغض این یاکریم را نشکن عمّه زینب، تو را به جان حسن دل بچه یتیم را نشکن عمّه باید رها کنی دستم چون که مانده است ماه در گودال من بمیرم برای غربت او آمده یک سپاه در گودال ای عمو آمدهام برای تنت سپر تیر و نیزهها باشم قسمت این بود وقت جان دادن مثل تو زیر دست و پا باشم ای جوان حسن تو میدانی کُشتهی قتلگاه یعنی چه بلندمرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد