
شعر اوّل چشمی كه وقف ماتم ارباب عالم است در روزگار روز و شبش چون مُحرم است این اشك نیست آب حیات است می چكد این چشم نیست چشمه ی جوشان زمزم است سوی بهشت بی گل رویش نمی رویم هر جا كه یار هست بساطی فراهم است آشفته می شویم چو یاد از غمش كنیم از بس كه زلف دلبر ما سخت در هم است باید برای غربت تو جان دهم حسین گر صبح و شام گریه كنم بر غمت كم است من در فضای روضه ی تو پاك می شوم وقتی كه نام تو شرف اشك آدم است