نوجوانم بعد اکبر داغمُ کامل نکن پیش من باش و میون خاک و خون منزل نکن لا به لای گریه های تو شنیدم که برام نامه داری از حسن کارمُ مشکل نکن امانتی داده دست من حسن تورو قاسم من چی بگم وقتی مادرت میگه برو قاسم میگیرمت تو آعوش بی زره و کفن پوش از تو حرم رجز خون حسن اومد به میدون إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن... رو زمین افتادی و تازه شده داغ حسن پیکر صد پارهی تو مونده رو دستای من تا حرم راهی نمونده قاسمم طاقت بیار پیش چشمای عموت دیگه دست و پا نزن میبینم از خونت پر شده تموم این صحرا مثل علی اکبر تو شدی مقتع الاعضا کی رو تنت نشسته سینهی تو را شکسته کی رو تنت دویده موی تورو کشیده إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبط النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن... تو اسیر تیر و سنگ و نیزه ی لشکر شدی دیر اگر من میرسیدم میدیدم بیسر شدی تو آغوشم تو هستی و نمیشه باورم زیر سُم مرکبا هم قدِ اکبر شدی چیزی نگو قاسم زخم رو لب تو باز میشه همهی اعضات هم داره از تنت جدا میشه اون که غم عموته خون توی گلوتِ چرا شکسته ابروت نیزه زدن به پهلوت إن تَنکرونی فأنا ابنُ الحسن سِبطُ النَّبیِّ المُصطفی المؤتَمَن... (روز محشر که همه گریاناند ناله زن های حسن خنداناند)