نهالِ باغ حسن طعمهی تبر شده است چقدر سزاوار بال و پر شده است میان نیزه و شمشیر و خون حلالم کن برات عشق من اینقدر دردسر شده است دوباره داغ دلم تازه شد که زخم تنت ز زخم پیکر بابات بیشتر شده است به عمه جان چه بگویم اگر تو را پرسید قدش خمیده ببین دست بر کمر شده است قاسم صدای مادر تو از کنار خیمه بلند است از آنچه آمده است بر سرم خبردار شده است من برایت پدرم پس تو برایم پسری افتاده ای به خاک و پر از زخم گشتهای مگر به روی تنت سکه ضرب میکردند که حلقه حلقه شدی نه جدا جدا شدهای ز ردّ خونِ به جا مانده خوب فهمیدم ز خون مانده به شن قاسمم خوب فهمیدم که توام صدها بار بین قتگلهت جا به جا شدهای شد مدتی که باز هوایی شده دلم شاکی ز روزگار جدایی شده دلم جان میدهم به بوسهای از خاکِ پایِ تو یا لَلعجب چه سر به هوایی شده دلم از آن شبی که کوی تو شد قبلگاه من پیداست مثل روز خدایی شده دلم میل تو و حریمِ تو کرده است این دلم آقا خلاصه کرب و بلایی شده است