ناگهان خلوت من را زدنی ریخت به‌هم

ناگهان خلوت من را زدنی ریخت به‌هم

[ روح الله بهمنی ]
ناگهان خلوت من را زدنی ریخت به‌هم
سفره‌ی ذکر مرا بددهنی ریخت به‌هم

روی این ساقِ تَرَک خورده بلندم کردند 
استخوانم پسِ هر پا شدنی ریخت به‌هم

نظرات