من از زیارت باغ شقایق آمده ام

من از زیارت باغ شقایق آمده ام

[ حاج منصور ارضی ]
من از زیارت باغ شقایق آمده ام 
ز آشیانه ی مرغان عاشق آمده ام 

برایتان سخن از درد و داغ خواهم گفت 
و از خزان گل و برگ و باغ خواهم گفت 

چقدر مست در آن داغدار پهنه شدیم 
و در ورودی آن شهر پا برهنه شدیم 

به پای شوق ببین ذره تا كجا برود 
دلم به خواب نمی دید كربلا برود 

چقدر حال مناجات بود در محراب 
چقدر لطف به ما داشت حضرت ارباب 

چه اشك ها كه روی خاك رد پا انداخت 
چه بوسه ها كه به درهای صحن جا انداخت 

چه مرغها ز دل خسته در هوا برخواست 
چه دستها كه چو گلدسته در هوا برخواست 

چه لطمه ها كه در آن آستان به چهره زدیم 
كه راهمان به حرم داده ا ند اگر چه بدیم 

چو باد پرچم سرخش تكان تكان می داد 
دلم برای غریبیش كاش جان می داد 

نگاه خسته ندیدی چه پر و بالی داشت 
و باز در شب جمعه حرم چه حالی داشت 

اگر چه رفت دل از دست، یادتان كردیم 
خدا خودش كه گواه است، یادتان كردیم 

میان آن همه احساس، جایتان خالی 
كنار مرقد عباس، جایتان خالی 

صدای ناله اَمن یجیب می آمد 
چقدر بین حرم بوی سیب می آمد 

هنوز غیرت ساقی به گوش می آمد 
صدای ناله ی طفلی به گوش می آمد 

برای مادر اصغر كمی شتاب كنید 
برای كودك بی تاب فكر آب كنید 

فرات بود در آن سینه حسرت خنده 
فرات بود و از آن كام تشنه شرمنده 

میان دشت، علمدار، بی علم می شد 
كه دستهای پر احساس او قلم می شد 

اگر چه مادر عباس را نمی دیدم 
كنار علقمه گلهای یاس می چیدم 

به قتلگاه، غریبی خضاب خون می كرد 
به زحمت از تن مجروح نیزه بیرون كرد 

ز تشنگی جگر زخم، پرنمك شده بود 
كه بوسه گاه پیمبر ترك ترك شده بود 

و تل زینبیه حالت قیامت داشت 
هنوز آن زن مرد آفرین اقامت داشت 

همان كه بر در خیمه خدا خدا می گفت 
شكسته دلش به تل وا، محمدا می گفت 

میان گریه و خون خیمه گاه را دیدم 
مسیر فاصله اش تا سپاه را دیدم 

چه زود ز میدان كار زار آمد 
صدای شیهه ی اسبی كه بی سوار آمد 

چقدر حافظه ی خیمه ها مشوش بود 
درون دامن طفلان هنوز آتش بود 

صدای زوزه ی گرگان به قتلگاه افتاد 
و لرزه بر تن اطفال بی پناه افتاد 

غریبی حرمش را زحد برون دیدم 
میان خار بسی لخته های خون دیدم

نظرات