مثل یک دیوار که با در نمیآید بهم این سرِ پاشیده با پیکر نمیآید بهم ارباً اربا شد درون پیکرم دیگر نگو که تنِ من با علی اکبر نمیآید بهم نه تو امامه درآور و نه عمه روسری زخم کاری با نخِ معجر نمیآید بهم مصحف من سیزده قسمت شده بر روی خاک با چنین شیرازهای دفتر نمیآید بهم مثل اخلاقم تمام استخوانها نرم شد چوب و سنگ و خُلق پیغمبر نمیآید بهم