قیامت میکنه داره از شهد و عسل دوباره صحبت میکنه امر بازوبند بهش نشون میده تو کربلا پدرش به شاه کربلا امامت میکنه دستخط برادرو چشم میکِشه اجازه میده تا که به میدون بره میگه خدا پشت و پنات، جون عالم به فدات حسن تو عرش داره وجودش حَظ میبَره عمامهی حسنو به سر میبنده با این سن و سال کم چه سربلنده شهادت فکر و ذکرشو گرفته اشک شوق داره و زیرلب میخنده