قاسمم بعد عموم ماه بنی هاشمم با مدد حیدر کرار به میدان نبرد عازمم یا حسن بدرقه ام آمده بابا حسن این نوه حیدر است مرگ برایم ز عسل خوش تر است شیوه جنگیدن من مثل علی اکبر است ازرق شامی بدان این نفس آخر است کرب و بلا هم جملی دیگر است سینه من مشتعل از دردهاست آمده ام بی زره جامه دریدن هنر مردهاست عشق مرا میبرد عشق مرا در دل دریای بلا میبرد سوی خدا میبرد بر فرس تیز رو هر که مرا دید گفت برگ گل سرخ را باد کجا میبرد یتیم مجتبی قاسم سوی خیمه بیا قاسم چرا رفتی به زیر دست و پا قاسم نشسته خون به روی تو نشسته خاک به موی تو کشیدی پا و جون میداد عموی تو