ز چه عضوت بشناسم که تویی دلبر من که به دست تو نه انگشت نه انگشتر بود بوریایی که در آن جمع شد اعضای تنت بود پاره ولی از جسم تو سالمتر بود شرمساری که چرا خفتی و مادر اینجاست باش آسوده پذیراییِ زهرا با من دست و پا هم که بخواهی بزنی دستت کو؟ پا زدن با تو به سر دست زدنها با من هر که از علقمه میرفت چرا نیزه نداشت؟ (نیزهزار آمدهام یا تو پُر از نیزه شدی چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پرت)