بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است

بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است

[ مهدی رعنایی ]
بی‌زره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زره‌اش پیروهن است
دست‌خطی حسنی داشت که ثابت می‌کرد
سیزده سال به‌دنبال حسینی شدن است

جان سرِ دست گرفت و به دلِ میدان بُرد
خواست با عشق بگوید که عمو جانِ من است
ناگهان از همه سو نعره کشیدند که آی
تیرها! پَر‌بگشایید که او هم حسن است

حسن یا حسن، حسن یا حسن...

نظرات