بین میدان قاسم است، یا ماه تابان آمده سیزده سالهترین، پیر جوانان آمده بس که با هیبت رسیده، من نفهمیدم دگر یکتنه او آمده، یا کُل گُردان آمده آنقدر شوق پریدن در دلش دارد که او بند کفشش را نبسته، سوی میدان آمده تا که خواند اِن تنکُرونی فَاَنا بنُ مجتبی پیرمردان جمل گفتند طوفان آمده هر کسی که تن به تن جنگید با او، گفتهاند بین میدان عمر ننگینش، به پایان آمده چار فرزند لعین را کشت با ذکر علی از ره شامی خودش حالا هراسان آمده این بُت کفار هم زد بر زمین ابن الحسن تیر ابراهیمیاش، بر فرق شیطان آمده عاقلا توی دلم، عشقه یه خونین بدنه من غلام روسیاشم، اونم ارباب منه یه غمه که تا ابد، قلبمو آتیش میزنه این که من کفن دارم، ارباب من بی کفنه کفنم رو کاشکی از پرچم تو میبریدن یا پیرهن مشکیمو روی کفنم، میکشیدن بعد مرگم بنویسید، که عاشق بودهاست از جهانی به خدا، رانده و فارغ بودهاست ننویسید ز نام و ز نشان همهام بنویسید غلام پسر فاطمهام بر مشام جان زدم، عطر بینالحرمین یک نمازی بخونم، زیر بقعة الحسین بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم بماند، آرزوی کربلا تشنهی آب فراتم، ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل، قبر شهید کربلا (از حرم تا قتلگه، زینب صدا میزد حسین دستوپا میزد حسین، زینب صدا میزد حسین)۲