بنام زنی ماورای ادب قلم میزنم از خدای ادب زنی در نگاه علی محترم پس از فاطمه با علی همقدم به بیت ولا یاورش خوانده اند حسین و حسن مادرش خوانده اند علمدار خیبرشکن بوده است به شیر خدا شیرزن بوده است نثار حسین ست لبخند او عموی رقیه ست فرزند او ملائک قیامت سلامش کنند امامان همه احترامش کنند شبیه خداوند، ماه آفرین نبوده در عالم جز امالبنین نشستم شبی فکر کردم به او شدم با خیالات خود روبرو شنیدم صدایی ز امالبنین که میگفت با شاه دین اینچنین الا ای امیر دو دنیا علی به عرش خدا متقدی یا علی خدا خانه دارد میان دلت ملک جای خود، انبیا سائلت به احمد تویی بهترین جانشین نخی از عبای تو حبل المتین تویی روز و شب هم کلام خدا به سوی تو جاری سلام خدا سعادت در خانه ام را زده است چه عشقی به دنبال من آمده است نگین مرا اصل دانسته ای مرا لایق وصل دانسته ای ولی من کجا وصل حیدر کجا؟۲ مرا پیش تو شان همسر کجا؟ کنار تو قلب جهان میتپید۲ در این خانه زهرا نفس میکشید کنار تو حتی خسی نیستم پس از فاطمه من کسی نیستم نفس میزنی در هوایم بس است کنیز تو باشم برایم بس است غریبی اگر، یاری ات میکنم چو مردان علمداری ات میکنم در این راه زهراست الگوی من فدای تو بازو و پهلوی من من عمری به عشق تو میزیستم کنار تو چون کوه میایستم سپاه تو را تقویت میکنم برای تو یل تربیت میکنم جگردار و غرنده مانند شیر یلانی دلاور، ولی سر به زیر به راه تو از هرکه همراه تر به چهره یکی از یکی ماه تر سرافراز و سرلشکر و صفشکن ولی خاک پای حسین و حسن از آن روزها، سالهایی گذشت ولی در فراق و جدایی گذشت ز یل های او قیلوقالی نماند بجز چندقبر خیالی نماند چنان یاد دست قلم گریه کرد که با گریه اش سنگ هم گریه کرد خودش را در آغوش زینب کشید در آن لحظه ای که این خبر را شنید عمودی بهم ریخت در کربلا سر نازنین اباالفضل را دلش از غم و غصه ها کنده شد خبر آمد و سخت شرمنده شد خبر راوی داغی از کربلاست در این داغ، عالم بسوزد، رواست (که در پیش چشم تر زینبین زده چکمه پوشی لگد بر حسین)۲ همان چکمه پوشی که فامیل اوست همانی که بسیار بی چشم و روست نه تنها سر از شاه دین چیده است به جان دادنش نیز خندیده است