برای خشکیِ لب تو آب گریه می‌کند

برای خشکیِ لب تو آب گریه می‌کند

[ حاج مجتبی روشن روان ]
برای خشکیِ لبِ تو آب گریه می‌کند 
فرات در کویری از سراب گریه می‌کند

ببین چه‌طور با صدای ریشخندِ حرمله 
حسین با محاسنِ خَضاب گریه می‌کند

سؤال کن "بِأَیّ ذَنب" و گوش کن سکوت را
خدا هم از غمِ تو در جواب، گریه می‌کند

بخواب روی خاک گاهواره‌ی مزار خود
که روز و شب کنار تو رباب گریه می‌کند

برای خشکیِ لبِ تو آب گریه می‌کند... 

به خونِ ردّ دستبندِ مادرت نگاه کن
که در غمِ اسارتش طناب گریه می‌کند
****
من حسینم به‌خدا ناله به ذلّت نکشیدم
پسرم ذبح شد از حرمله منّت نکشیدم

سرِ اولاد مرا در بغلم زنده بریدند
من ولی رو به‌ خدا دَم به شکایت نکشیدم

شمر هو کرد، سنان عَربده زد حرمله خندید
هیچ روزی به‌خدا این همه غربت نکشیدم

اِنّی اَنَا المظلوم، اِنّی اَنَا العطشان... 

گلوی اصغرو بازوی مرا تیم به‌هم دوخت
تیر را از گلوی دوخته راحت نکشیدم 

تیر شرمنده‌ی من شد، عمر سعد ولی نه
چه بلاها که از این حجم قساوت نکشیدم

بروم خیمه بمانم، بروم دشت چه سازم
من سر اکبرِ خود این همه حیرت نکشیدم
****
بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا

تشنه‌ی آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا

نظرات