آینه در بغل آینه می‌گفت علی

آینه در بغل آینه می‌گفت علی

[ امین قدیم ]
آینه در بغل آینه می‌گفت علی
مصطفی در بغل آمنه می‌گفت علی

مادر زُل به زلالیِ دو چشمش زده بود
چشم‌هایی که به هر طنطنه می‌گفت علی

نان اگر پخت خدیجه که نبی میل کند
در خمیرش سرِ هر وردنه می‌گفت علی

آمد از غار حَرا و به سرِ مأذنه رفت
که خلاصه کنم از مأذنه می‌گفت علی

غزوه‌ها بسته به تیغ دو دَمِ حیدر بود
هر دَم از مِیمَنه تا مِیسَره می‌گفت علی

آن زمان که همه در کوه فراری بودند
جبرئیل از سرِ هر دامنه می‌گفت علی

بهترین هدیه‌ی احمد به علی زهرا بود
همه‌‌جا فاطمه‌ی مؤمنه می‌گفت علی

یاعلی و یاعلی و یاعلی... 

*****

هر کجا گرد و غباری بود بین کارزار
یک نفر کرّار بود و دیگران اهل فرار

در اُحُد هر کس به کار اصلی‌اش سرگرم بود
مردِ میدان بین میدان بود و بُز در کوهسار

این جوان شمشیر می‌زد، آن مَلَک کِل می‌کشید
لا فَتیٰ الّا علی لا سَیف الّا ذوالفقار

یاعلی و یاعلی و یاعلی...
...
مدحِ حیدر دشمنش را هم مُقِر می‌آورد
کافران ناچار می‌گویند از پروردگار

مرتضی کابوس دشمن بود و رؤیای مُحبّ
مَردمان در خوابِ خود هم با علی دارند کار

دیگران دنبال دنیا و ما به دنبال علی
نان خشکِ مرتضی را می‌خورم با افتخار

حق علی، مَعَ الحق علی...

نظرات