گریه در گریه، آه در آهم در دلِ خیمهها پریشانم صوتِ هَل مِن مُعین که میپیچد (کُشتهی غربتِ عمو جانم)۲ آمدم کربلا بجای پدر یارِ تنهاییِ عمو باشم با همین سن و سالِ کم باید (یاورِ بیکَسیِ او باشم)۲ (به فدایت تن و سر و دستم ای عموجان فدائیات هستم) بینِ این دشت، قدرِ یک دریا در دلم بغضِ بیصدا دارم ماندن اینجا برایِ من ننگ است (در رگم خونِ مجتبیٰ دارم)۲ من برای رسیدنم به عمو جز شهادت هنر ندارم که جانِ ناقابلم فدای حسین (یک عمو بیشتر ندارم که)۲ به فدایت تن و سر و دستم ای عموجان فدائیات هستم تا که من را به دستِ عمه سپرد آیه را در نگاهِ او خواندم پیشِ چشمانِ من بنیهاشم همه رفتند و من فقط ماندم عمه بگذار تا رَوَم میدان بغضِ این یاکریم را نشکن عمه زینب، تو را به جانِ حسن (دلِ بچه یتیم را نشکن)۲ عمه باید رها کنی دستم چون که ماندهست ماه در گودال من بمیرم برایِ غربتِ او آمده یک سپاه در گودال ای عمو آمدم برای تنت سپرِ تیر و نیزهها باشم قسمت این بود، وقتِ جان دادن مثلِ تو زیرِ دست و پا باشم