پسر ارشد امام حسن به غمِ عشق مبتلا شده بود شال سبزی به گردنش انداخت چقدَر شکل مجتبی شده بود نوجوان است و پیرِ راهِ حسین دل قاسم پُر از خدا شده بود با وجودی که ظهر عاشورا در حرم آب، کیمیا شده بود او فقط تشنهی شهادت بود گوییا رفتنش قضا شده بود بعد از آن رخصت از عمو که گرفت مثل تیر از حرم رها شده بود گوییا مجتبی به میدان رفت علّت بُهتِ ماسوا شده بود بانگ تکبیر از حرم برخاست با اباالفضل همنوا شده بود رجزی خواند و لشکری پاشید محشرِ دشت کربلا شده بود ورق کارزارِ او برگشت با غم و درد آشنا شده بود تازهدامادِ خیمههای حسین هدفِ نُقل سنگها شده بود از فَرَس روی خاک تا افتاد با نوک نیزه جابهجا شده بود بسکه زیر سُمّ ستوران ماند بدنش مثل لاله وا شده بود قرص ماهِ حسین بر رویش جای چندین هلال جا شده بود دندههای شکسته میداند علّتش چیست بیصدا شده بود نه فقط سُمّ اسبها عمویش دید تن او غرق ردّ پا شده بود بدنش تا به خیمه مشکل داشت عضو عضو تنش جدا شده بود